×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

بهترین ابجئ دنیا مال منه...

× زندگیمو یه نفر داره تو دستش اون کسی نیست جز سحر مهربونم این وبلاگ رو واسه آبجی سحر گل و مهربونم درست کردم و... هر پستی که توش میزارم واسه آبجی سحرجونمه آبجی سحر من زندگی منه.همه کس منه.اگه اون نباشه من میمیرم دنیای من آبجی سحرجونم برای منو آبجی سحرم نظرای خوشگلتونو بفرستین...
×

آدرس وبلاگ من

tanaz.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/t/e

عشق بئ پايان

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه " پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند : او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود !یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند . پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد ! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !
سه شنبه 24 شهریور 1388 - 5:00:25 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


خداحافظ.....


پیش بسوی یک آینده نامعلوم...05کرمان افتادم


عاشقت خواهم ماند...


میگذرد...


i...you


کمکم کن...


من...


انتظار


عشقثروتموفقیت


داستان...


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

26734 بازدید

27 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

28 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements